آرتاآرتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
آنیاآنیا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

عکسهای بهمن ماه آرتا جون

آرتا جدیدا حسابی شیطون شده و هیچ وسیله ای توی خونه از دستش در امان نیست. علاقه شدیدی هم داره کاج مطبق عزیز بابایی رو بکنه. وقتی سوار روروئک میشه بدو بدو به طرف گل میره. یا برگهاشو میکنه و یا با دستش خاکهای گلدون رو میریزه بیرون!! این چند تا عکس هم از شش ماهگی آرتا و زخمی که رو صورتش دیده میشه توی این عکس از عوارض واکسن شش ماهگی بوده که بعد از یک هفته خوب شد     ...
30 بهمن 1392

آرتا و پیست اسکی

روز چهارم بهمن ماه که بابایی رفته بود پیست اسکی و مامانی و آرتا تو خونه بودیم، خاله جون زنگ زد که داریم میریم پیست اسکی. آماده بشید بیاییم شمارو هم برداریم . آرتا جون هم آماده شد و لباس پوشید و با خاله جون و ایلیا جون رفتیم یام. بابایی از اومدنمون خبر نداشت و با دیدنمون حسابی خوشحال شد اینم از ایلیای عزیز پسرخاله آرتا جون که جاش توی عکسهای وبلاگ خالی بود ...
15 بهمن 1392

اولین دندون آرتاجون

آرتای عزیزم یه مدتی بود لثه هاش میخارید و داشت دندون درمیاورد برای همین هم هرچیزی که به دستش میرسید رو تو دهنش فرو میکرد. 25 دی ماه که شب آرتا جون گریه میکرد، به طور اتفاقی متوجه شدم که آرتا جون مروارید خوشگلش از لثه اش بیرون زده قرار شد با کمک مامان جون آش دندونی بپزیم. روز سی ام دی ماه یعنی یک روز مونده به تموم شدن شش ماهگی آرتا آش دندونی پختیم. مامان جون هم به رسم قدیم گندم های دندونی رو رو پیرهنش وصل کرد. روز بعدش دائی جون اینا با یه هدیه به مناسبت دندون دراوردنم به دیدنمون اومدن این هم امیر مهدی جون پسردائی آرتا که عاشق کادوی آرتا شده بود و کلا تا وقتی که از خونمون برن سوار بر ماشین ب...
9 بهمن 1392

روزهای آخر پائیز و شب یلدا

روز 20 آذر برف شدیدی شروع شد و تا 21 ام ادامه داشت. آرتا یه برف زمستونی حسابی که تو این چند سال اخیر بی سابقه بود رو تجربه کرد. اما بدی اش این بود که باید تا مدتی خونه نشین بشیم.  بوقلمون های بابایی آرتا که تو اون برف حسابی سردشونه چند تا عکس از ارتا  آرتای تازه از حموم دراومده  اینم زیبای خفته من و عکسهای شب یلدا با کادوی باباجون برای ارتا و هندونه و پشمک و حلوا که باباجون زحمت کشیده بود برامون فرستاده بود   اینم نوشته روی کارت به خط باباجون اینم آرتا جون کنار هندونه و پشمک و حلوای شب یلدا و لباسای تازه آرتا که از توی اون کاغذ کادو دراومد و آر...
20 دی 1392

بهترین باش پسرم

حتی اگر نبودم تو باش تو باش پسرم، نه تنها باش بلکه خوب باش مرد باش،مفید باش، افتخار من باش تو بهترین باش ، بهترین من اگر نبودم که یادت دهم ، تو خود یاد بگیر منتظر تعلیم نمان منتظر نباش تا کسی خوب بودن را به تو دیکته کند اگر نبودم بگذار با خیال راحت نباشم، بگذار با آرامش نباشم حتی اگر بودم هم تو اینگونه باش بهترين باش بهترين ...
17 دی 1392

تشک بازی

آرتا تشک بازی شو خیلی دوست داره و  روی تخت که دراز میکشه از دور هم براش ابراز احساسات میکنه و وقتی رو تشک میزارمش با اون دستهای کوچولوش همیشه در تلاشه که عروسک هارو از اون بالا بیاره پایین وقتی عروسکش رو کند و باهاش بازی کرد دنبال یه بازی جدید دیگه میگرده. یه کمی هم دالی بازی میکنه و وقتی هم کاملا حوصلش سر بره این شکلی میشه آرتا جون   ...
14 دی 1392

چند تا عکس قدیم و جدید

چند تا عکس از آرتا جون که توی دوربین عمه جون بودن و تازه به کامپیوتر ما منتقل شده آرتا تو این عکس فکر کنم یک و نیم ماهه باشه. این عکس رو دوست عمه جون ازش گرفته این هم یه عکس دیگه از قدیما! و این هم آرتا و آیدین پسر عمه بقیه عکسها نسبتا جدید هست و مربوط به دهم آذرماهه آرتا و پسرعمه آیدین آرتای خوشرو اینم آرتای عصبانی که از گرسنگی داره انگشتشو محکم میمکه اینم آرتا پرنس بغل دیبا جون   ...
3 دی 1392

از هر دری سخنی

سلام بر همه دوستان گل کم کم دیگه زمستون اومد و باغچه خونه مارو سفید کرد. اینم آرتا در اولین روز زمستانی عمرش و اولین برف     یه عکس خوشگل  هم از باغچه بابابزرگ آرتا (پاپا) قبل از اینکه برف بیاد و خرمالوها چیده بشه براتون میزارم      این روزا آرتا جون غذا خوردن رو هم شروع کرده و براش فرنی و سوپ درست میکنیم . پسر گلم هم نوش جان میکنه. اما دوست داره قاشق و ظرف غذا رو خودش تو دستش بگیره. اینم گل پسر در حال خوردن غذا   آرتا جون الان دیگه میتونه تو روروئک بشینه و خودش اونو حرکت بده.   اینم آرتای گل در حال خوردن پستونک (البته ارتا پستونک نمی خوره ها؛ گاهی وقت...
17 آذر 1392

وقایع هفته های آخر آبان و اوایل آذر

 در تاریخ 22 آبان این ببعی که در عکس دیده میشه باباجون آرتا به یمن حضور آرتا جون در زندگی ما قربانی کرد. چند روز تعطیلی عاشورا و تاسوعا آرتای عزیزم  شیر نمیخورد و مامان و آرتا لحظه های پرچالشی رو تجربه کردن. اما وقتی شیر میخورد و گرسنگی اش برطرف میشد بازم خوشرو و خوش خنده میشد. 26 آبان ماه خاله جون و پرهام بازم لطف کردن و اومدن خونه ما که آرتا و پرهام دیداری تازه کنن   دوم آذر ماه هم که وقت واکسن چهارماهگی آرتا بود. بعد از زدن واکسن آرتا زیاد اذیت نشد. اما مثل دوماهگی شبش تب کرد و گریه هاش شروع شد. بعد از کلی گریه ونازکشی مامان آرتای گلم خوابش برد   ...
11 آذر 1392