آرتاآرتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
آنیاآنیا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

عکسهای یازده ماهگی آرتا

آرتای شیطون ما الان دیگه حسابی کنچکاو شده و دوست داره همه چی رو خودش امتحان کنه. بعضی وقتا هم که واقعا زور میگه و با داد و بیدادش میخواد حرفشو به کرسی بنشونه ارتای تازه از خواب بیدار شده با چشمهای پف کرده آماده برای شروع شیطنت های صبحگاهی ...
12 تير 1393

عکسهای ده ماهگی ارتا

آرتای خوشگلم هر روز داره شیرینتر و شیطون تر میشه و گاها هم دست به کارهای خطرناک میزنه که باید همیشه حواسمون بهش باشه. اینجا بابایی از دست ورجه وورجه هاش، آرتا رو این شکلی گذاشته تو روروئک که نتونه تکون بخوره   روز اول خرداد آبیاری باغچه بود که بابایی و پاپا زحمت کشیدن و باغچه رو ابیاری  کردن. آرتا هم که کمکشون کرد اینم آرتا در حال عشق و حال در حیاط ...
7 خرداد 1393

سفر خانواده بابایی به سرزمین وحی

خانواده بابایی (پاپا جون و مادر جون وعمه ها) که روز 11 فروردین تو اون  برف و بوران راهی خانه خدا شده بودن، به حول و قوه الهی  روز پنجشنبه بیست و یکم فروردین بسلامتی بازگشتن. بابایی یه گوسفند خریده بود که موقع اومدنشون قربانی کنه. مامان جون و بابا جون هم یکی دوروز قبل اومده بودن خونه ما که کمکمون کنن. آرتا با وجود باباجون و مامان جون بهش خیلی خوش میگذشت تو خونه و همش مشغول بازی بود. مامان جون هم حسابی زحمت کشیده بود و برای مهمونها با کمک مامانی و بابایی نهار تدارک دیده بودن. آرتا هم تو اماده کردن سفره و غذاها نقش مهمی داشت و جند تا عکس خوشگل دیگه که وقتی تو باغچه با مهمونامون بودیم بابایی آرتا ازش گرف...
8 ارديبهشت 1393

روزهای آخر تعطیلات

روزهای اول عید تمام درختهای باغچه پدربزرگ پر از شکوفه های بهاری بود  و ما از دیدنشون لذت میبردیم. تا اینکه روز دهم فروردین هوا شروع به باریدن کرد و کم کم تبدیل به برف شد و روز یازدهم فروردین چهره شهرمون رو با وجود شکوفه های بهاری، زمستانی کرد. و  ما بیشتر از همه برای درختها و شکوفه های خوشگلشون که زیر برف موندن ناراحت شدیم. روز دوازده فروردین عمو پرویز اینا با پارلا جون اومده بودن خونمون. با اینکه مدت زمان کمی پیشمون بودن اما آرتا از وجود پارلا جون نهایت ذوق رو داشت. آرتا تازگی ها عاشق حموم کردن هم هست و بزور میشه از حموم خارجش کرد و روز سیزده بدر  هم  تو باغچه مهمون داشتیم و بابایی تو اجاق برا...
29 فروردين 1393

آرتا در سال جدید

سال نو همگی دوستان گل مبارک. انشالا سال خوبی برای هممون باشه آرتا روز 29 ام اسفند بعد از تحویل سال همه رو شگفت زده کرد چون چهاردست و پا رفتن رو شروع کرد. چند روز بعدش هم از لبه تخت و صندلی اینا میگیره و بلند میشه و خیلی هم دوست داره خودش از روی تخت یا مبل بیاد پایین و بیشتر مواقع هم میفته و دردش میگیره و شروع میکنه به گریه پیش بسوی کامپیوتر و شیطنت آرتا روی تاب آیدین جون که خیلی هم از تاب خوشش اومده بود این هم آرتای شیطون در حال خرد کردن دستمال کاغذی و آرتا توی ایوان کنار شکوفه های بهاری آرتا در حال تمرکز   ...
11 فروردين 1393

روزهای آخر سال

جونم براتون بگه که آرتا جون حسابی شیرین و شیطون شده و این روزا که آروم آروم داره چهار دست و پا رفتن رو هم شروع میکنه، دیگه هیچی از دستش در امان نیست روز هفتم اسفند آرتا بدجوری تب کرد و سه روز طول کشید. خانوم دکتر هم گفت که احتمالا از دندونش هست. شب دهم و یازدهم هم شب تا صبح گریه کرد. خلاصه چند روز پر استرس و خستگی رو پشت سر گذاشتیم. تا اینکه دندونهای بالایی آرتا 27 اسفند ماه جوونه زد و حالا دیگه کامل گاز میگیره بدجنس  تو خونه تکونی هم که حسابی کمک حالمون بود آرتا جون اینجا هم رفته زیر صندلی ها رو تمیز کنه روز هفدهم اسفند هم که روز جهانی زن بود و بابایی برای مامان بزرگ ها و عمه ها و مامانی گل خریده بود....
5 فروردين 1393

آرتا، آرتین و ایلیا

چند هفته قبل روز جمعه خاله سولماز و آرتین جون سرزده اومدن خونمون و مارو خیلی خوشحال کردن. خاله پریسا و ایلیا هم بهمون ملحق شدن آرتا و ایلیا و آرتین حسابی شلوغی کردن و بهشون خوش گذشت عکسهارو از وبلاگ آرتین جون برداشتم ایلیا خان یاد قدیما کرده و سوار روروئک شده ...
13 اسفند 1392