آرتاآرتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
آنیاآنیا، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

آرتا مرد عنکبوتی

تو یکی از روزهای تابستونی با مهمونمون رفته بودیم باغ دوست بابابزرگ که پرورش ماهی دارن این هم آرش نوه دوست بابابزرگ که ارتا میخواست عروسکشو ازش بگیره و ماهی هامون که خریدیم و اوردیم کباب کردیم ...
25 شهريور 1393

پسرداشتن یعنی

یه متنی رو تو نی نی سایت دیدم خیلی خوشم اومد ازش.  خواستم تو وبلاگ آرتا بزارم که دوستهای مهربونمون هم بخونن پسر یعنی یه اتاق پر از توپ و تفنگ و ماشین اتاقی پر از رنگهای آبی و سبز و قهوه ای پسر یعنی کله گفتن و سر زدن به هم و گفتن آخ هم زمان پسر داشتن یعنی کلاه و کفش های اسپرت کوچک یعنی کروات و پاپیون و کت ها و کفش های چرم مردونه سایز کوچک پسر یعنی عاشق موزیک و موسیقی بودن یعنی پسرونه رقصیدن و گفتن آهههه بیا اوه و کلی صداهای پسرونه ی دیگه موقع شنیدن آهنگ و سر و گردن چرخوندن پسر یعنی رقص هلکوپتری و رپی یعنی عاشق آهنگ های ریتمیک خارجی بودن پسر یعنی یه کمد پر از لباسهای پسرونه و شلوارک و شلوارهای بگی و رپی و لباسهای طرح ...
4 شهريور 1393

آرتا و تابستان

آرتا چند روزی بود که هر روز با حضور مامانی و بابایی تو خونه از خواب بیدار میشد چون مامانی و بابایی تو تعطیلات تابستونی بودن و همین باعث شده که آرتا جون کمی وابسته بشه و بهانه گیر. چند تا عکس از صبحانه خوردن آرتا تو تعطیلات روز 17 مرداد عمه جون آرتا تو پیست اسکی  سهند امتحان داشت و ما هم  با اونا رفتیم پیست اسکی. آرتا عاشق طبیعت هست و خیلی از دامنه سهند خوشش اومده بود از اونجا هم رفتیم سری به قوریگل زدیم و آرتا و آیدین حسابی بازی و شلوغی کردن ...
27 مرداد 1393

اولین آرایشگاه رفتن آرتا

روز دوشنبه ششم مرداد ماه سال 93 آرتا جون با مامان جون و باباجون رفته بود واکسن یک سالگی رو زده بودن و از اونجا هم رفته بودن آرایشگاه که موهای گل پسر رو کوتاه کنن واکسن که خدارو شکر زیاد اذیت نداشته اما مامان جون میگه تو آرایشگاه حسابی تکون خورده و گریه کرده چند تا عکس بعد از کوتاه کردن موها و آرتا با دهان رنگی که شاتوت خورده و همه جاشو رنگی کرده ...
8 مرداد 1393

تولد یک سالگی آرتا

آرتای عزیز ما روز دوم مرداد سال 93 یک ساله شد. آرتای عزیزم یک ساله که مهمون خونه ما شده و زندگیمونو شیرینتر از قبل کرده. با توجه به اینکه بابایی و مامانی هر دو مشغول پذیرایی از مهمونا بودن، عکسهای تولد اصلا قشنگ نشده چند تا عکس از توشون گلچین کردم که بزارم و آرتا در بین کادوهای تولدش که روز بعد از تولد این عکس گرفته شده ...
8 مرداد 1393

روزهای گرم تابستانی آرتا

روزهای تابستونی به آرتا توی باغچه پدربزرگش حسابی خوش میگذره زخمی هم که روی بینی آرتا حون دیده میشه، در اثر افتادن از تخت بودجود اومده که هفته ها طول کشید تا خوب بشه. آرتا در حال تماشای قطارش که عمه جون برای جشن دندونی بهش کادو داده بود آرتا توی پارک هم برای خودش دوست پیدا کرده بود. دوتا دختر خوشگل به اسم سودا و سوین و دوچرخه سوین هم سوار شده بود و نمی شد پیاده اش کرد ...
8 مرداد 1393

آرتا و ائل گلی

19 تیرماه خونه دوستمون تو تبریز مهمون رفتیم. فرداش جمعه که بیستم تیرماه بود، صبح آرتا اولین قدمهاشو  برداشت و شروع به راه رفتن کرد.  خودش که حسابی ذوق کرده و ما هم همچنین سری هم به ائل گلی زدیم که آرتا کلی خوشش اومده بود و هوس راه رفتن کرده بود. از نرده ها گرفته بود و راه میرفت اینم رها دختر خوشگل که آرتا ازش خوشش اومده بود و باهاش دوست شده بود ...
7 مرداد 1393

تولد امیر مهدی جون پسردائی آرتا

روز 14 تیرماه تولد دوسالگی امیرمهدی جون بود و همگی خونه دائی دعوت بودیم. بعد از مراسم افطاری  و شام  رفتیم خونه دائی جون تا در کیک بریدن و شمع فوت کردن امیرمهدی شریک بشیم هممون پسرای خوبی بودیم وحرف گوش کن امرمهدی ، آرتا و ایلیا     امیرمهدی، آرتا، ایلیا، امیرمحمد (پسردائی امیرمهدی) و ستایش (دخترخاله امیرمهدی) و بعد از باز کردن کادوهای امیرمهدی هم هرکدوم از بچه ها یه اسباب بازی از کادوهای امیرمهدی برداشتن و مشغول بازی شدن ...
7 مرداد 1393

تولد آرمان دوست آرتا جون

روز جمعه 16 خرداد تولد آرمان پسر همسایه مامان جون که شش هفته از آرتا بزرگتره ، دعوت شده بودیم. بچه ها از بس ورجه وورجه میکردن نمی شد چند تا عکس دسته جمعی ازشون گرفت . چند تا عکس از تولد آرمان ، آیهان و ارتا و آرتا و هلنا و محمد مهدی اینم آیهان مهربون که داشت آرتا رو بغل میکرد. و امیرمهدی  پسردائی خوشروی آرتا   ...
5 مرداد 1393