روزهای آخر سال
جونم براتون بگه که آرتا جون حسابی شیرین و شیطون شده و این روزا که آروم آروم داره چهار دست و پا رفتن رو هم شروع میکنه، دیگه هیچی از دستش در امان نیست
روز هفتم اسفند آرتا بدجوری تب کرد و سه روز طول کشید. خانوم دکتر هم گفت که احتمالا از دندونش هست. شب دهم و یازدهم هم شب تا صبح گریه کرد. خلاصه چند روز پر استرس و خستگی رو پشت سر گذاشتیم. تا اینکه دندونهای بالایی آرتا 27 اسفند ماه جوونه زد و حالا دیگه کامل گاز میگیره بدجنس
تو خونه تکونی هم که حسابی کمک حالمون بود آرتا جون
اینجا هم رفته زیر صندلی ها رو تمیز کنه
روز هفدهم اسفند هم که روز جهانی زن بود و بابایی برای مامان بزرگ ها و عمه ها و مامانی گل خریده بود.
و این هم گل مامانی
روز 28 اسفند هم که چهارشنبه سوری بود و بابایی تو حیاط چند تا آتیش بزرگ برپا کرده بود و همه داشتن ترقه میترکوندن که آرتا هم ترسیده بود و همش گریه میکرد. برای همین نتونستیم با آرتا کنار آتیش عکس بگیریم
و روز بیست و نهم هم که قرار بود سال تحویل بشه، آرتا برای سال نو آماده میشد.
حموم کرد و لباسای نو پوشید
و این هم سفره هفت سین سال 93
و همه آماده برای آمدن عید و سال نو