آرتاآرتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
آنیاآنیا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

عکسهای ده ماهگی ارتا

آرتای خوشگلم هر روز داره شیرینتر و شیطون تر میشه و گاها هم دست به کارهای خطرناک میزنه که باید همیشه حواسمون بهش باشه. اینجا بابایی از دست ورجه وورجه هاش، آرتا رو این شکلی گذاشته تو روروئک که نتونه تکون بخوره   روز اول خرداد آبیاری باغچه بود که بابایی و پاپا زحمت کشیدن و باغچه رو ابیاری  کردن. آرتا هم که کمکشون کرد اینم آرتا در حال عشق و حال در حیاط ...
7 خرداد 1393

سفر خانواده بابایی به سرزمین وحی

خانواده بابایی (پاپا جون و مادر جون وعمه ها) که روز 11 فروردین تو اون  برف و بوران راهی خانه خدا شده بودن، به حول و قوه الهی  روز پنجشنبه بیست و یکم فروردین بسلامتی بازگشتن. بابایی یه گوسفند خریده بود که موقع اومدنشون قربانی کنه. مامان جون و بابا جون هم یکی دوروز قبل اومده بودن خونه ما که کمکمون کنن. آرتا با وجود باباجون و مامان جون بهش خیلی خوش میگذشت تو خونه و همش مشغول بازی بود. مامان جون هم حسابی زحمت کشیده بود و برای مهمونها با کمک مامانی و بابایی نهار تدارک دیده بودن. آرتا هم تو اماده کردن سفره و غذاها نقش مهمی داشت و جند تا عکس خوشگل دیگه که وقتی تو باغچه با مهمونامون بودیم بابایی آرتا ازش گرف...
8 ارديبهشت 1393

روزهای آخر تعطیلات

روزهای اول عید تمام درختهای باغچه پدربزرگ پر از شکوفه های بهاری بود  و ما از دیدنشون لذت میبردیم. تا اینکه روز دهم فروردین هوا شروع به باریدن کرد و کم کم تبدیل به برف شد و روز یازدهم فروردین چهره شهرمون رو با وجود شکوفه های بهاری، زمستانی کرد. و  ما بیشتر از همه برای درختها و شکوفه های خوشگلشون که زیر برف موندن ناراحت شدیم. روز دوازده فروردین عمو پرویز اینا با پارلا جون اومده بودن خونمون. با اینکه مدت زمان کمی پیشمون بودن اما آرتا از وجود پارلا جون نهایت ذوق رو داشت. آرتا تازگی ها عاشق حموم کردن هم هست و بزور میشه از حموم خارجش کرد و روز سیزده بدر  هم  تو باغچه مهمون داشتیم و بابایی تو اجاق برا...
29 فروردين 1393

آرتا در سال جدید

سال نو همگی دوستان گل مبارک. انشالا سال خوبی برای هممون باشه آرتا روز 29 ام اسفند بعد از تحویل سال همه رو شگفت زده کرد چون چهاردست و پا رفتن رو شروع کرد. چند روز بعدش هم از لبه تخت و صندلی اینا میگیره و بلند میشه و خیلی هم دوست داره خودش از روی تخت یا مبل بیاد پایین و بیشتر مواقع هم میفته و دردش میگیره و شروع میکنه به گریه پیش بسوی کامپیوتر و شیطنت آرتا روی تاب آیدین جون که خیلی هم از تاب خوشش اومده بود این هم آرتای شیطون در حال خرد کردن دستمال کاغذی و آرتا توی ایوان کنار شکوفه های بهاری آرتا در حال تمرکز   ...
11 فروردين 1393

روزهای آخر سال

جونم براتون بگه که آرتا جون حسابی شیرین و شیطون شده و این روزا که آروم آروم داره چهار دست و پا رفتن رو هم شروع میکنه، دیگه هیچی از دستش در امان نیست روز هفتم اسفند آرتا بدجوری تب کرد و سه روز طول کشید. خانوم دکتر هم گفت که احتمالا از دندونش هست. شب دهم و یازدهم هم شب تا صبح گریه کرد. خلاصه چند روز پر استرس و خستگی رو پشت سر گذاشتیم. تا اینکه دندونهای بالایی آرتا 27 اسفند ماه جوونه زد و حالا دیگه کامل گاز میگیره بدجنس  تو خونه تکونی هم که حسابی کمک حالمون بود آرتا جون اینجا هم رفته زیر صندلی ها رو تمیز کنه روز هفدهم اسفند هم که روز جهانی زن بود و بابایی برای مامان بزرگ ها و عمه ها و مامانی گل خریده بود....
5 فروردين 1393

آرتا، آرتین و ایلیا

چند هفته قبل روز جمعه خاله سولماز و آرتین جون سرزده اومدن خونمون و مارو خیلی خوشحال کردن. خاله پریسا و ایلیا هم بهمون ملحق شدن آرتا و ایلیا و آرتین حسابی شلوغی کردن و بهشون خوش گذشت عکسهارو از وبلاگ آرتین جون برداشتم ایلیا خان یاد قدیما کرده و سوار روروئک شده ...
13 اسفند 1392

عکسهای بهمن ماه آرتا جون

آرتا جدیدا حسابی شیطون شده و هیچ وسیله ای توی خونه از دستش در امان نیست. علاقه شدیدی هم داره کاج مطبق عزیز بابایی رو بکنه. وقتی سوار روروئک میشه بدو بدو به طرف گل میره. یا برگهاشو میکنه و یا با دستش خاکهای گلدون رو میریزه بیرون!! این چند تا عکس هم از شش ماهگی آرتا و زخمی که رو صورتش دیده میشه توی این عکس از عوارض واکسن شش ماهگی بوده که بعد از یک هفته خوب شد     ...
30 بهمن 1392

آرتا و پیست اسکی

روز چهارم بهمن ماه که بابایی رفته بود پیست اسکی و مامانی و آرتا تو خونه بودیم، خاله جون زنگ زد که داریم میریم پیست اسکی. آماده بشید بیاییم شمارو هم برداریم . آرتا جون هم آماده شد و لباس پوشید و با خاله جون و ایلیا جون رفتیم یام. بابایی از اومدنمون خبر نداشت و با دیدنمون حسابی خوشحال شد اینم از ایلیای عزیز پسرخاله آرتا جون که جاش توی عکسهای وبلاگ خالی بود ...
15 بهمن 1392

اولین دندون آرتاجون

آرتای عزیزم یه مدتی بود لثه هاش میخارید و داشت دندون درمیاورد برای همین هم هرچیزی که به دستش میرسید رو تو دهنش فرو میکرد. 25 دی ماه که شب آرتا جون گریه میکرد، به طور اتفاقی متوجه شدم که آرتا جون مروارید خوشگلش از لثه اش بیرون زده قرار شد با کمک مامان جون آش دندونی بپزیم. روز سی ام دی ماه یعنی یک روز مونده به تموم شدن شش ماهگی آرتا آش دندونی پختیم. مامان جون هم به رسم قدیم گندم های دندونی رو رو پیرهنش وصل کرد. روز بعدش دائی جون اینا با یه هدیه به مناسبت دندون دراوردنم به دیدنمون اومدن این هم امیر مهدی جون پسردائی آرتا که عاشق کادوی آرتا شده بود و کلا تا وقتی که از خونمون برن سوار بر ماشین ب...
9 بهمن 1392

روزهای آخر پائیز و شب یلدا

روز 20 آذر برف شدیدی شروع شد و تا 21 ام ادامه داشت. آرتا یه برف زمستونی حسابی که تو این چند سال اخیر بی سابقه بود رو تجربه کرد. اما بدی اش این بود که باید تا مدتی خونه نشین بشیم.  بوقلمون های بابایی آرتا که تو اون برف حسابی سردشونه چند تا عکس از ارتا  آرتای تازه از حموم دراومده  اینم زیبای خفته من و عکسهای شب یلدا با کادوی باباجون برای ارتا و هندونه و پشمک و حلوا که باباجون زحمت کشیده بود برامون فرستاده بود   اینم نوشته روی کارت به خط باباجون اینم آرتا جون کنار هندونه و پشمک و حلوای شب یلدا و لباسای تازه آرتا که از توی اون کاغذ کادو دراومد و آر...
20 دی 1392