آرتاآرتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره
آنیاآنیا، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

گل پسر مامان و بابا

چند تا عکس قدیم و جدید

چند تا عکس از آرتا جون که توی دوربین عمه جون بودن و تازه به کامپیوتر ما منتقل شده آرتا تو این عکس فکر کنم یک و نیم ماهه باشه. این عکس رو دوست عمه جون ازش گرفته این هم یه عکس دیگه از قدیما! و این هم آرتا و آیدین پسر عمه بقیه عکسها نسبتا جدید هست و مربوط به دهم آذرماهه آرتا و پسرعمه آیدین آرتای خوشرو اینم آرتای عصبانی که از گرسنگی داره انگشتشو محکم میمکه اینم آرتا پرنس بغل دیبا جون   ...
3 دی 1392

از هر دری سخنی

سلام بر همه دوستان گل کم کم دیگه زمستون اومد و باغچه خونه مارو سفید کرد. اینم آرتا در اولین روز زمستانی عمرش و اولین برف     یه عکس خوشگل  هم از باغچه بابابزرگ آرتا (پاپا) قبل از اینکه برف بیاد و خرمالوها چیده بشه براتون میزارم      این روزا آرتا جون غذا خوردن رو هم شروع کرده و براش فرنی و سوپ درست میکنیم . پسر گلم هم نوش جان میکنه. اما دوست داره قاشق و ظرف غذا رو خودش تو دستش بگیره. اینم گل پسر در حال خوردن غذا   آرتا جون الان دیگه میتونه تو روروئک بشینه و خودش اونو حرکت بده.   اینم آرتای گل در حال خوردن پستونک (البته ارتا پستونک نمی خوره ها؛ گاهی وقت...
17 آذر 1392

وقایع هفته های آخر آبان و اوایل آذر

 در تاریخ 22 آبان این ببعی که در عکس دیده میشه باباجون آرتا به یمن حضور آرتا جون در زندگی ما قربانی کرد. چند روز تعطیلی عاشورا و تاسوعا آرتای عزیزم  شیر نمیخورد و مامان و آرتا لحظه های پرچالشی رو تجربه کردن. اما وقتی شیر میخورد و گرسنگی اش برطرف میشد بازم خوشرو و خوش خنده میشد. 26 آبان ماه خاله جون و پرهام بازم لطف کردن و اومدن خونه ما که آرتا و پرهام دیداری تازه کنن   دوم آذر ماه هم که وقت واکسن چهارماهگی آرتا بود. بعد از زدن واکسن آرتا زیاد اذیت نشد. اما مثل دوماهگی شبش تب کرد و گریه هاش شروع شد. بعد از کلی گریه ونازکشی مامان آرتای گلم خوابش برد   ...
11 آذر 1392

آرتا و سرماخوردگی

آرتای گل ما چند روزیه که شیر نمیخوره. یعنی برای شیر دادن به آرتا هر روز باهاش کشتی میگیریم! بعدشم من و بابا دوتایی براش آواز میخونیم تا یه کمی شیر بخوره. مادر میگه سرماخوردگی داره. دیشب رفتیم براش شربت سرماخوردگی خریدیم. وقتی هم ارتا اینطوری ناز میکنه دوست داره همش تو بغل باشه. شب ها هم که رو تخت خودش نمی خوابه. اینم حکایت ارتا و بیرون کردن بابایی از تخت خواب ...
25 آبان 1392

آرتا و پرهام

چند روز قبل خاله جون(دوست مامانی) با پسر گلش پرهام جون اومده بودن دیدن آرتا. پرهام از آرتا 8 روز بزرگتره. و این اولین دیدار آرتا و پرهام بود. از بس ورجه وورجه کردن نتونستم یه عکس قشنگ ازشون بگیرم. ...
4 آبان 1392